اصول مدیریت دولتی
مقدمه
ظهورسازمانهای اجتماعی وگسترش روزافزون انها یکی از
خصیصه های بارز تمدن بشری است .
وبه
این ترتیب وبا توجه به عوامل گوناگون مکانی و زمانی و ویژگیها و نیازهای خاص هر جامعه
هر روز بر تکامل و توسعه این سازمانها افزوده می شود
.بدیهی است هر سازمان اجتماعی برای نیل به اهدافی طراحی
شده و با توجه به ساختارش نیازمند نوعی مدیریت است . یکی از
پیامدهای مهم در هم ریخته شدن نظام ارزشی غرب حاکم شدن مکتب اصالت نفع بر روند
فعالیتهای اقتصادی و تولید
است .معتقدین به این مکتب یک عمل را تا انجا درست قلمداد میکند. که برای فرد یا
افرادی بیشترین خوشی و اسایش را به بوجود اورد به بیان دیگر ملاک درستی یک عمل
نتایج ان است نه شیوه انجام ان عمل.
تعریف مدیریت
مدیریت فرایند به کارگیری مؤثرو کارآمد منابع مادی وانسانی
در برنامه ریزی سازماندهی بسیج منابع وامکانات هدایت و کنترل است که برای دستیابی
به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.
واقعا باید
گفت ؛که در ابتدا انسانها درباره مدیریت چقدر میدانند؟دانش مدیریت تا چه حد علمی است
و آیا مدیریت علم است یا هنر؟ بخشی از مدیریت را میتوان از طریق مدریت آموزش
فرا گرفت و بخشی دیگررا ضمن کار باید آموخت در واقع بخشی را که با آموزش فرا گرفته
می شود علم مدیریت است . و بخشی را که موجب به کار بستن اندوختها در شرایط گوناگون
می شود هنر مدیریت می نامند. «به عبارتی دیگر سخن علم دانستن است و هنر توانستن .»
نظریه نقشهای مدیریتی
جدیدترین نظریه مدیریت نظریه نقشهای مدیری است اساس
این نظریه این است که آنچه را مدیر انجام میدهد باید ملاحظه نمود و بر پایه چنین
ملاحظاتی فعالیتها یا نقشهای مدیری را معین کرد . آدیزس (adizes ) با
مطالعه مدیریت برای اداره موثرهر سازمان چهارنقش « مدیر
تولید ـ اجرای ـ ابداعی و ترکیبی » را لازم میداند هر یک از این نقشهای مدیری با یکی
از خرده سیستم و یک سیستم اجتماعی ارتباط دارد . زیرا هر نوع
سازمانی خواه بازرگانی،صنعتی یا اداری یک سیستم اجتماعی است و بیشتر
خرده سیستم های اجتماعی مرکب از خرده سیستم های به هم پیوسته زیادی هستند . که شامل
خرده سیستم های انسانی ، اجتماعی ، اداری ، ساختاری ، اطلاعاتی ، تصمیم گیری و تکنولوژی اقتصادی
است . ادریزس این چنین استدلال می کند که به طور کامل هر
چهار نقش را ایفا کنند و هیچ گونه سبک مدیری غلط نداشته باشند اندکند زیرا چنین
مدیری باید تکنسینی عالی ، رئیس ،مبتکر و نیز ترکیب کننده باشد. هر مدیری با توجه به
نوع کار سطح سازمان و شرایط محیطی به درجاتی از مهارتها ی مدیری نیاز دارد .
مدیریت به شکل یک هرم است که در پایین ان عالی ،در وسط میانی ، در بالا عملیاتی ؛مدیران
عملیاتی ،این مدیران سرشان بسیارشلوغ است و مراجعه مکرر افراد موجب انقطاع کارشان
می شود . و اغلب مجبورند برای نظارت در رفت وامد باشند و برای پرسنل خود
ماموریتهای کاری خاص تعیین کنند وبا برنامه عملیاتی تفصیلی کوتاه مدت طرح ریزی کنند.
مدیران
میانی؛ انها به طور مستقیم به مدیریت رده بالا گزارش میدهند کارشان مدیریت بر
سرپرستا ن است و نقش حلقه واسطی را میان مدیریت عالی و مدیران عملیاتی به عهده دارند
بیشتر وقتها به تحلیل دادهها ،اماده کردن اطلاعات برای تصمیم گیری تبدیل تصمیمهای
مدیریت عالی به پروژههای معیین برای سرپرستان و جهت دادن به نتایج کار مدیران
عملیاتی است . مدیریت عالی ؛ مدیری که در نقشهای عملیاتی و میانی موفق بوده و عملکرد کلی
واحدهای عمده را ارزیابی می کنند و درباره موضوعات و مسائل کلی با مدیران سطح پایین
به تبادل نظر می نشینند و بیشتر وقتشان را با همکاران یا افراد خارج از سازمان
واندک زمانی را با افراد زیردست می گذرانند .
هرمدیری
باید خلاقیت داشته باشد خلاقیت یعنی به کارگیری توانایهای ذهنی برای ایجاد
یک فکر یا مفهوم جدید تداوم حیات سازمانها به باسازی انها بستگی دارد؛ باسازی سازمانها
از طریق هماهنگ کردن اهداف یاـ وضعیت روز و اصلاح و بهبود روشهای حصول این اهداف
انجام می شود .
ماکسیم
گورکی می گوید :اگر کار تفریح باشد زندگی لذتبخش است و اگر وظیفه باشد زندگی
بردگی است .
خلاقیت مدیران
هر مدیری باید خلاقیت داشته باشد خلاقیت یعنی به کارگیری
توانای های ذهنی برای ایجاد یک فکر یا مفهوم جدید . تداوم حیات سازمان ها به
باسازی آنها بستگی دارد باسازی سازمان ها از طریق هماهنگ کردن
اهداف با وضعیت روز و اصلاح و بهبود روش های حصول این اهداف انجام می شود .
چه
کسی خلاقیت و نوآوری می کند ؟
هر
انسان مدیر یا غیرمدیری از استعداد خلاقیت برخوردار
است بنابرین نباید خلاقیت فقط در انحصار مدیران خاصی باشد زیراآنچه که محکمتر
از وجود استعداد خلاقیت است جلوگیری از عوامل بازدارنده ظهور آن است که در صورت
آزاد سازی ذهن از پیش فرض ها و الگو های زنجیرهای ذهنی در مدت کوتاهی توان خلاقیت
و به کارگیری فکر های نو در عمل را می توان دو برابر افزایش داد.
مدیریت موفق و مؤثر
مدیریت موفق و مؤثر عبارت است ؛ از کسب اهداف سازمانی
یا چیزی بیش از آن . « ویلیام جمیز» با تحقیقی که درباره انگیزش انجام
داد ، به این نتیجه رسید که کارکنان ساعتی ، تقریباً با
میزان کاری در حدود20الی 30 درصد توانایی یشان می توانستند شغل خود را حفظ کنند و
اخراج نشوند؛ این تحقیق همچنین نشان داد که اگر کارکنان، انگیزش بیشتری داشته
باشند تفریباً با 80 الی 90 درصد توانای خود، کارمی کنند . مدیری که بتواند حداقل
کار مورد قبول را با استفاده از امکانات مدیری مانند : توبیخ ، کسر حقوق و .... فراهم
سازد ؛ مدیر موفق نامیده می شود ولی مدیر مؤثر کسی است که بتواند 80الی 90درصد
توانای های افراد را به کار گیرد .
چگونه می توان مدیرموفق ومؤثری بود ؟
برای موفق و مؤثر بودن ، توانای های
ذاتی و اکتسابی معینی لازم است . مدیر مؤثر نیاز به توانای های فنی ، انسانی ادراکی
، طراحی و حل مسائل دارد . یک مدیر موفق ، نگرش و انگیزه های معینی دارد. پاداش
های سازمانی (اضافه حقوق ، ارتقاء و ...) و جو سازمانی بر انگیزه و انگیزش وی اثر
دارد . یکی دیگر از موفقیت ، رویدادهای پیش بینی نشده وامدادهای غیبی است ؛ زیرا
همیشه توانای های افراد نیست که برای ایشان موفقیت می اورد . بررسی میزان موفقیت
و مؤثر بودن هر مدیر بر اساس دیدگاه و معیارهای سازمانی صورت می گیرد .
برنامه ریزی
هنگامی که آدمی در مسیر رشد عقلانی خود به ضرورت برنامه
ریزی در زندگی خویش پی برد، آن را در نظام
های اجتماعی به عنوان ابزاری در خدمت مدیریت و رهبری ، مورد
توجه قرار داد و امروز می بینیم که ساختار وجودی سازمان ها پیچیده گشته اند ، که
بدون برنامه ریزی های دقیق نمی توانند به حیات خود تداوم بخشند.
تعریف برنامه ریزی
برای دست یافتن به هدف مورد نظر ، باید قبل از تلاش فیزیکی
یا اقدام به انجام کار، تلاش ذهنی یا برنامه ریزی کافی صورت بگیرد.« برنامه ریزی
شالودۀ مدیریت را تشکیل می دهد ».
فلسفۀ و ضرورت برنامه ریزی
فلسفۀبرنامه ریزی به عنوان یک نگرش و راه زندگی
که متضمن تعهد به عمل بر مبنای اندیشه ، تفکر و عزم راسخ به برنامه ریزی منظم و مداوم
می باشد ، بخش انفلاک ناپذیر مدیریت است؛ فرد و سازمان برای رسیدن به اهداف خویش
نیاز به برنامه ریزی دارند ، بنابراین ضرورت برنامه ریزی ، برای رسیدن به جز ئیترین
اهداف یک واقعیت انکار ناپذیر است . نیاز به برنامه ریزی از این واقعیت نشأت گرفته
است .« همۀ نهادها در محیطی متحول فعالیت می کنند».
سازماندهی
انسان ذاتاً کنجکاو است با حواس پنجگانۀ خود به
جستجو در دنیای اطرافش پرذاخته تلاش می کند تا مشاهداتش را
در قالب های منسجم نظم بخشد . انسان امروزی نه تنها نیمی از روزش را به همکاری در
تلاش های گروهی می گذراند بلکه نیم دیگر را به تماشای تلویزیون
، خواندن روزنامه و کتاب یا به مجامع عمومی برای سرگرمی سپری می کنند که همگی
حاصل تلاش گروهی انسانها در واحدهای سازمانی است . نظریه پردازان سازمان از حوزه
های گوناگون نظیر : مدیریت ، روانشناسی ، جامعه شناسی ، علوم سیاسی، اقتصاد، مردم
شناسی، مهندسی ، مدیریت بیمارستانی و ... پدید آمده اند و هر یک چیزی
براین موضوع افزوده اند .
تعریف سازماندهی
سازماندهی ، فرایندی است که طی آن تقسیم کار میان افراد
وگروه های کاری و هماهنگی میان آنان ، به منظور کسب اهداف صورت می گیرد .
انواع مختلف سازماندهی
روش های بسیار متفاوتی برای دسته بندی سازمان ها هست
؛ سازمان رسمی و سازمان غیر رسمی
سازمان
رسمی وغیر رسمی :سازمان رسمی را مسؤلین به طور قانونی بنیانگذاری
و تصویب می کنند و در آن تعداد مشاغل ، حدود وظایف و اختیارات و چگونگی انجام آن مشخص
می شود . ساختارهای رسمی در واقع تخیلی هستند زیرا سازمان آن گونه که پیش بینی
عمل نمی کند ؛ اما سازمان های غیررسمی بیانگر حالت واقعی است، یعنی چگونگی عمل
سازمان را به طور واقعی نشان می دهد . بعد از انکه ساختار رسمی ایجاد می شود ،
سازمان غیر به طور طبعیی در چارچوب آن پدیدار میگردد؛ سازمان غیر رسمی حاصل تعامل
اجتماعی مداوم است و ساختار رسمی تعدیل ، تحکیم یا گسترش می دهد .
تعریف سازمان رسمی
در سازمان رسمی ، مدیر روابط سازمانی را به طور مکتوب و
به کمک نمودار با دقت هر چه بیشتر برای کارکنان تشریح می کند . تغیرات بعدی در صورت
لزوم می تواند به طور رسمی یا غیر رسمی انجام شود .
تعریف سازمان غیر رسمی
دراین سازمان ، مدیر روابط
سازمانی را به طور شفاهی
برای کارکنان توضیح می دهد و این روابط را بر حسب نیاز تغییر می دهد .
برنامه ریزی فرایندی است که به موجب آن شما آینده
خود را دائماً می سازید « روجرفریتز»
مقدمه
زندگی بشر از آغاز همواره با ناملایمتها و دشواریهایی هموار بوده و به تدریج که
ابعاد اجتماعی و نظامیافتگی زندگی بیشتر و روابط و همکاریهای درون اجتماعی در
قالب علایق، منافع فردی و اجتماعی اشکال عینیتری به خود گرفته و در نتیجه مرزبندیهایی
را در سازمان اجتماعی و در حوزهی منافع گروهی و رقابتهای سیاسی و اجتماعی ایجاد
کرده، این ناملایمتها اشکال جدید و پیچیدهتری به خود گرفته است.
در عصر جدید و شکوفایی تمدنی و همزمان با افزایش آگاهیهای مدنی که سطح خواستهها
و نیازهای اجتماعی را افزایش داده، این ناملایمتها در اشکال «بحرانهای» مختلف بر
عرصهی زندگی و حیات سیاسی جوامع سایه افکنده و محدودیتها و الزامهایی را در
حوزههای مختلف روابط اجتماعی و در ساختار نظام تصمیمگیری به وجود آورده است. در
حقیقت، امروز هیچ نظام سیاسی و جامعهای نمیتواند مصون از بحران و پیامدهای کوتاه
و بلندمدت آن باشد. بحرانها بخش جدانشدنی زندگی و لازمهی توسعهی سیاسی به ویژه
در «جوامع در حال گذار» میباشند. بحرانها در ذات خود بستر شکلگیری تهدیدها و
فرصتهایی هستند که بر حسب نوع، شدت و گسترهی محیطی بحران، میتواند نظام سیاسی و
نخبگان حاکم را در شرایط دشوار و پرمخاطرهای قرار دهند. افزایش ظرفیتهای ساختاری
و کارکردی نظام سیاسی جهت پاسخگویی مناسب و عادلانه به نیازها و احتیاجات مردم،
عامل مؤثری برای شکل دادن به سازههای مقاوم . مردمیِ مقابله با بحران میباشد.
کنترل و مهار بحران براساس یک تفکر نظامگرا و یکپارچه و در قالب مدیریت بحران،
ضرورتی راهبردی است که مورد اتفاقنظر همهی اندیشمندان و صاحبنظران مسائل سیاسی
امنیتی و راهبردی میباشد و بر اهتمام دولتها در سرمایهگذاری کلان در استقرار و
توسعهی این سامانهی مدیریتی تأکید میورزند.
بحران
بحران از نظر لغوی معانی مختلفی را به خود اختصاص داده است؛ برخی از دانشپژوهان،
بحران را معادل فشار، اضطراب، نقطهی عطف، فاجعه و خشونت به کار بردهاند. (آریانپور،
1383) برخی دیگر بحران را مترادف با از هم گسیختگی، بینظمی، شکنندگی بیش از حد
معمول، تهدید ارزشها، بیثباتی سیاسی- اجتماعی و مخاصمهی نظامی تعریف کردهاند.
(ابهری، 1386: 3)
در نظر اندیشمندان و صاحبنظران علوم مختلف از جمله مدیریت، «بحران» معانی و
کارکردهای متفاوتی پیدا کرده است و به همین دلیل است که امکان دستیابی به تعریف
مشخص و واحد در زمینهی بحران، دشوار و شاید غیر ممکن گردیده است.
جاناتان روبرتز تصریح میکند: بهراستی تعریف بحران امر سادهای نیست زیرا این مفهوم از
یک خلاء معنایی تکنیکی، عملیاتی و مورد اجماع به سبب ماهیت همهجا حاضری (بهرهوری
فراگیر) رنج میبرد. (تاجیک، 1379: 48) نکتهی حائز اهمیت اینکه هر تعریفی از
«بحران» نسبی است؛ از طرفی مفهوم بحران در ارتباط و همنشینی با مفاهیمی همچون
امنیت، قدرت، منافع ملی، اهداف، تهدیدها و ... مصداق پیدا میکند.
بحران وضعیتی پویاست که پیامد آن اختلال شدید در نظم و تعادل یک نظام است. در
اینجا به برخی تعاریف مصطلح در زمینهی بحران اشاره میشود.
1. بحران عبارت از وجود بالقوه و بالفعل وضعیتی است که بتواند در سطح داخلی
یا خارجی، دولت یا کشوری را با یک خطر بزرگتر نظیر تغییر حکومت، وقوع کودتا و بروز
جنگ داخلی مواجه سازد. (نوروزیف 1385: 169)
2. از منظر بینالمللی، بحران عبارت است از وضعیتی که نظم نظام اصلی یا
قسمتهایی از نظامهای فرعی را مختل کرده و پایداری آن را برهم زند، به عبارت دیگر
و از نگاهی نظاممند، «یک ضربه شدید به نظام بینالمللی که آن را از تعادل خارج میکند.
(کاظمی، 1366: 13)
واینر و کان در یک نگرش جامع، این تعاریف را از بحران ارائه کردهاند: (تاجیک، 1379:
53)
- نقطهی چرخش در رویدادها و کنشها که با پیامدهای غیرمنتظرهای همراه
است؛
- شرایطی که واکنش فوری شرکتکنندگان را طلب میکند؛
- وجود تهدید جدی نسبت به اهداف؛
- شرایطی که ایجاد نااطمینانی کند؛
- کاهش کنترل بر رویدادها؛
- شرایطی که همراه با افزایش فشارها و فوریتها برای عمل بهوجود میآید؛
- شرایطی که در آن اطلاعات در دسترس به شدت کاهش مییابد.
چارلز هرمان در توصیف بحران مینویسد: «موقعیت بحرانی، اهداف تراز اول نهاد تصمیمگیرنده
را به مخاطره میاندازد، زمان لازم برای واکنش و اجرای تصمیمها را به شدت محدود
میکند و تحقق چنین موقعیتی به سردرگمی و غافلگیری اعضای نهاد تصمیمگیرنده منتهی
میشود. (عصاریان، 1383)
شاید رساترین تعریف در زبان چینی ارائه شده است. در این زبان واژه بحران معادل
فرصت خطرناک، یعنی ترکیبی از «تهدید» و «فرصت» تعریف شده است. نویسندهی کتاب
مدیریت بحران (تاجیک) بحران را به مثابه لحظهی تصمیم در شرایط فقدان تصمیم (و یا
عدم شرایط تصمیمگیری) تعریف کرده است که البته این تعریف کمک میکند تا از منظر
مدیریتی (تصمیمسازی) به بحران نگریسته شود و خارج از اختلافها و مناقشههای
مفهومی و گونهشناختی، هر بحران را به عنوان یک عرصهی تصمیمگیری که ترکیبی از
تهدیدها و فرصتها میباشد، مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم.
شاخصهها و ویژگیهای بحران
شناخت شاخصهها و ویژگیهای بحران و یا یک موقعیت بحرانی برای نهادهای تصمیمساز و
تصمیمگیر (مدیریت بحران) یک امر ضروری است و به آنان کمک میکند تا حوادث و
رخدادهای عادی را از بحرانها متمایز کرده و مسیر مدیریت بحران را ترسیم و اقدامهای
لازم جهت پیشگیری و مهار بحران را با استفاده از ابزار و فنون خاص مهار بحران بهکار
گیرند. با توجه به ابعاد محدودیتها در شرایط بحران (زمان اندک تصمیمگیری و
واکنش، غافلگیری و محدودیت دسترسی به اطلاعات) مدیران بحران میبایست در تشخیص
بحران و یک موقعیت بحرانی دچار خطا و اشتباه نشوند و با استفاده از تحلیل بحران و
شناخت مؤلفههای اساسی بحران (ماهیت بحران، سوابق و پیشینه، منابع بحران، گسترهی
بحران و...) مسیر صحیح جهت تحدید و مقابله با بحران را پیریزی نمایند.
میلرو ایسکو خصوصیتهای بحرانها را براساس مطاالعههای روانشناختی و جامعهشناختی
اینگونه بیان میکنند. (تاجیک، 1379: 53)
1- یک وضعیت بحرانی، موقعیتی کوتاهمدت و حاد است اگرچه طول مدت آن همواره
نامشخص است.
2- بحران بهوجود آورندهی رفتاری است که بیشتر آسیبشناسانه است؛ مانند
احساس بیکفایتی و یا بهدنبال مقصر واهی گشتن.
3- بحران اهداف طرفهای درگیر آن را با تهدید مواجه میسازد.
4- بحران امری نسبی است؛ یعنی آنچه که برای یک حزب یا یک مشخص بحران به
حساب میآید ممکن است از دید طرف بحران نباشد.
5- بحران موجب تنش (فیزیکی و اضطراب) در پیکره (ارگانیسم) میشود.
مک کارتی شاخصههای یک «موقعیت بحرانی» را عبارت میداند از: (تاجیک، 1389: 53)
1- به خطرافتادن اهداف اولویتدار واحد تصمیمگیری.
2- زمان موجود برای پاسخدهی پیش از انتقال تصمیم را، محدود کرده و اعضای
واحد تصمیم را به تعجب و حیرت وامیدارد.
3- منابع فوقالعاده را میطلبد؛ (یعنی برای مهار و برخورد با بحران باید
منابع فوقالعادهای پیشبینی، سازماندهی و بهکار گرفته شوند).
4- نیازمند تصمیمگیری تحت شرایط وخیم و در زمان محدود با اتکای به اطلاعات
ناقص هستند.
5- ماهیت و آثاری طولانی و استهلاکی دارند.
چگونگی شکلگیری بحرانها
بحرانها مانند هر پدیدهی اجتماعی یک دورهی حیات دارند و در چارچوب قواعد رشد و
تکامل پدیدهها، مراحل مختلف تکوینی را سپری و پس از رسیدن به نقطهی اوج، مراحل
افول و پایانی خود را طی میکنند و ممکن است قبل از محو کامل، دچار تغییر و تبدیل
شوند. به طور کلی بحرانها در زمان حیات خود سه مرحله را پشت سر میگذارند:
1. مرحلهی تکوین
در مرحلهی تکوین، بحران ظهور عینی و مشخص ندارد. در این دوره بسترهای اولیه بحران
به صورت پنهانی در حال شکلگیری است و در حقیقت بحران مراحل جنینی خود را سپری میکند.
تشخیص نشانههای و علائم ظهور بحران در این مرحله بسیار دشوار و از دیدهها پنهان
است. برای مثال، درخصوص بحران ناشی از زلزله، مرحلهی تکوینی شامل تغییر و تحول و
فعل و انفعالهایی میشود که در لایههای زیرین زمین صورت میگیرد که غیر قابل
مشاهده و درک است؛ همچنین در ارتباط با بحران مشروعیت در یک نظام سیاسی، مرحلهی
تکوین، وجود زمینههای ضعف و ناکارآمدی در ساختار نظام اداری (به شکل دیوانسالاری
غیر منطقی) است که پس از مدتی، ظهور و بروز آن در قالب مشکل و معضل پدیدار میشود.
2. مرحلهی ظهور
بحرانها در مرحلهی ظهور (که مقطع رشد و بالندگی است)، مراحل تکامل و رشد خود را
که نشانهها و علائم آن قابل مشاهده و درک میباشند، سپری میکنند. شروع مرحلهی
ظهور بحران به صورت بروز و به وجود آمدن یک «موضوع» است. اگر موضوع به خوبی مورد
توجه و مطالعهی کارشناسانه قرار نگیرد و اقدامهای اولیه و مؤثر جهت رسیدگی به
این موضوع به عمل نیاید، این موضوع به یک مسئله و سپس به یک مشکل تبدیل میشود و
آثار و ابعاد این مشکل بخشی از ظرفیتهای اجتماعی را تحت تأثیر قرار داده و ممکن
است واکنشهای اجتماعی و سیاسی را به دنبال داشته باشد. برای مثال، عدم توجه و
رسیدگی به مشکلات ساختاری و عملکردی نظام اداری که در اشکال عدم پاسخگویی مطلوب
به نیازها و درخواستهای مردم (ناکارآمدی نظام اداری) تجلی پیدا میکند، منجر به
بروز و گسترش نارضایتی و دامن زدن به آن میشود که ادامه این وضعیت به بروز یک
معضل اجتماعی و اداری منجر گردیده و نارضایتی مردمی از عملکرد نظام اداری عمومیت
پیدا کرده و زمینههای اعتراض اجتماعی را شکل داده و به تدریج مقدمههای بحران مشروعیت
را به وجود میآورد. بحران مشروعیت که حاصل ناکارآمدی نظام سیاسی در رسیدگی و پاسخگویی
به نیازها و مشکلات مردم است، زمینهساز عدم تمکین اجتماعی و عدم پذیرش سیاستها و
خطمشیهای نظام سیاسی از جانب مردم میشود و درنتیجهی شکاف بین حاکمیت و مردم،
«بحران مشروعیت» وارد مرحلهی حاد خود شده و ممکن است تغییرات اجتماعی را به دنبال
داشته باشد.
3. مرحلهی اقدام
با علنی و آشکار شدن نشانههای بحران در سطح جامعه و گسترش ظرفیتهای بحران، باید
وارد عمل شده و با استفاده از سازمان و شبکهی اجرایی و عملیاتی مدیریت بحران،
اقدامهای لازم را جهت تحدید و مهار بحران به کار گرفته و با عوامل و منابع بحرانساز
و تشدیدکنندهی بحران برخورد و به تدریج بر موقعیت بحرانی تسلط پیدا کرده و ضمن
جلوگیری از گسترش بحران، زمینههای بازگشت به وضعیت اولیه و شرایط عادی قبل از
بحران را فراهم نمایند. گفتنی است، محیط بحران هم تهدیدها و هم فرصتهایی را در
کانون خود نهفته دارد و میزان و کیفیت استفاده از فرصتها در جهت کاهش ظرفیت
تهدیدها بستگی به اشراف اطلاعاتی و مهارتهای عملیاتی مدیران بحران دارد و چنانچه
از ظرفیتها و توانمندیهای لازم جهت بهکارگیری ابزار و تکنیکهای مهار بحران
(نظیر تکنیکهای پیشگیری، جریانسازی و ...) به خوبی استفاده شود، میتوانند بر
موقعیت بحران تسلط پیدا کرده و ابعاد بحران را مهار و ضمن برطرف کردن آثار کوتاهمدت
بحران، مسیر بازگشت وضعیت بحرانی به شرایط اولیه را ترسیم و پیگیری نمایند.
مدیریت بحران
بحرانها اتفاقهایی هستند که به سرعت حادث میشوند و به لحاظ ماهیت «اشاعه
یافتن»، در مدت زمان کوتاهی گسترش پیدا کرده و حوزههای مختلف (سیاسی، اجتماعی،
تصمیمگیری و ...) را تحت تأثیر قرار میدهند به گونهای که اگر مهار نشوند بخشهای
مختلف یک نظام سیاسی را تحت تأثیر قرار داده و فعالیتهای جاری و روزمره آن را
مختل و وضعیت بحرانی را بر کارکرد آنها حاکم خواهند کرد. با توجه به اینکه بروز
چنین وضعیتی با هزینهها و پیامدهای منفی اجتماعی و سیاسی همراه است و آثار زیانبار
ادامه وضعیت بحرانی به صلاحیت و مشروعیت نظام سیاسی لطمههای جبرانناپذیری را
وارد خواهد کرد، بنابراین تدبیر بحران و برنامهریزی در جهت مهار بحران، از جمله
وظایف اساسی و اولویتدار یک واحد تصمیمگیری در قالب «مدیریت بحران» خواهد بود.
مدیریت بحران فرآیند منطقی مواجهه با بحران به گونهای که: (1) منجر به مهار بحران
و برگرداندن وضعیت بحران به شرایط عادی گردد؛ (2) ارزشها و منافع اساسی که در
نتیجهی بحران مورد تهدید واقع شدهاند، حفظ و تأمین گردند.
در برخی متون، مدیریت بحران به نوعی تدبیر راهبردی اطلاق شده است که در فرآیند آن
محیطهای داخلی و خارجی یک بحران مورد تحلیل واقع شده، شناخت لازم کسب و مسیر
راهبردی پایهگذاری و راهبردهایی خلق میشوند که نخبگان را برای رسیدن به اهداف
تعیین شده و تدبیر شایسته و بایسته یاری رساند. (تاجیک، 1379: 83)
مدیریت بحران مجموعهی اقدامهای برنامهریزی شده در قبل، حین و بعد از بحران است
که با هدف پیشگیری و یا مهار و کنترل بحران و از بین بردن آثار آن و برگشت به
شرایط قبل از بحران صورت میگیرد.
در ادبیات سیاسی، مدیریت بحران به دو معنی متفاوت مورد بحث قرار گرفته است. یکی بر
رفتار شرکتکنندگان در بحران و شناسایی سازوکارهایی که دولتها برای رویارویی با
فشار بهکار میگیرند اشاره دارد و دیگری مربوط به رفتار میانجیگران، به ویژه قدرتهای
بزرگ و سازمانهای بینالمللی برای جلوگیری از بالا رفتن بحران و یا کاهش شتاب
بحران در میان دولتهای درگیر است. (تاجیک، 1379: 83)
روند شکلگیری مدیریت بحران
مدیریت بحران، چارچوبی برای فرماندهی، کنترل، هماهنگسازی و واکنش به یک بحران میباشد.
در چگونگی شکلگیری مدیریت بحران دو رویکرد کلی وجود دارد: 1- یک رویکرد مبتنی بر
پیشگیری از وقوع بحران میباشد و معتقد است که تشکیل مدیریت بحران یک ضرورت اولیه
است زیرا وقوع بحران امری محتمل است و به منظور پیشگیری از وقوع آن و مقابله با
عوامل بحرانساز و کنترل ابعاد و دامنهی بحران میبایست سازمان مدیریت بحران
تشکیل و مستقر شود. 2- رویکرد دیگر مبتنی بر استقرار مدیریت بحران پس از بروز
حوادث منجر به بحران است. براساس این چارچوب وقتی حادثهای اتفاق میافتد بخشها و
سرویسهای امنیتی که وظیفهی رصدکردن حوادث را برعهده دارند، با استفاده از
فیلترها و معیارهای تشخیصی میبایست مشخص کنند که این حادثه یک رخداد و مسئله عادی
است یا توانایی و ظرفیت تبدیل شدن به یک بحران را دارد. چنانچه تشخیص بر این باشد
که این حادثه یک رویداد عادی و یا به اصطلاح یک اتفاق معمولی است میبایست براساس
روال و قواعد برخورد یا همچون حوادث عادی با آن برخورد شود و ظرفیتها و منابع
مورد نیاز برای رفع آن مشکل و دامنهی پیامدهای آن به کار گرفته شوند. اما چنانچه
تشخیص و تحلیل سرویسهای امنیتی حکم کند که این حادثه قابلیت تبدیل شدن به یک
بحران را دارد، مدیران بحران با استفاده از همهی توان و ظرفیت علمی و تجربی خود و
با بهرهگیری از کارشناسان مدیریت بحران میبایست به تحلیل دقیق ماهیت و حدود حادثه
بپردازند و به این جمعبندی برسند که آیا میبایست با استفاده از سازوکارهای حل
مسائل و رویدادهای عادی و غیربحرانی با این حادثه برخورد کرد یا براساس بهکارگیری
چارچوب مدیریت بحران وارد عمل شده و با این حادثه برخورد کنند؟ اگر تحلیل و جمعبندی
مدیران بر بهکارگیری چارچوب مدیریت بحران باشد در آن صورت تیمهای طلایی و نقرهای
که نقش محوری در مدیریت بحران را بر عهده دارند شکل گرفته و فعال میشوند.
تیم طلایی که وظیفهی کنترل کلی و راهبردی بحران را برعهده دارد، با استفاده از
مدلهای تحلیل کلی محیط بحران، تصمیمهای لازم جهت مقابله و تحدید بحران را اتخاذ
و به تیم نقرهای ابلاغ و آنها را در اجرایی کردن این تصمیمها و خطمشیها کمک و
پشتیبانی مینمایند. تیم طلایی کانون و محور تصمیمگیری جهت مقابله با بحران میباشد.
تیم نقرهای وظیفه پیاده کردن و اجرای تصمیمها، سیاستها و خطمشیهای تیم طلایی
در مقابله و مهار بحران را بر عهده دارد و در حقیقت حلقهی واسط و هماهنگی بین تیم
طلایی و عوامل اجرایی و تیمهای عملیاتی در صحنه بحران هستند.
اصول مدیریت بحران
مدیریت بحران در راستای اهداف خود میبایست از اصول و چارچوبهایی استفاده کند که
دستیابی به اهداف اصلی (از بین بردن شرایط بحرانی و برگشت به وضعیت عادی و اولیه)،
با کمترین هزینه، میسر و امکانپذیر گردد.
مک کارتی اصول زیر را مرتبط بر مدیریت بحران میداند: (مک کارتی، 1381: 61)
1- اصل محدودیت هدف
به منظور پرهیز از تشدید و اوجگیری بیحاصل بحران (که خسارات غیرقابل جبرانی برای
طرفین برای دستیابی به نتیجهی مطلوب از موقعیت بحران، طرفین درگیر در بحران باید
اهداف خود را محدود نمایند. اتخاذ اهداف نامحدود و اصرار و پافشاری در تحقق این
هدفها در شرایط بحران منجر به گسترش دامنهی بحران و توسعه و فعال شدن اهداف
حاشیهای در محیط بحران میشود که ضمن افزایش مقاومت و سرسختی در طرف مقابل، امکان
دستیابی به توافق و مهار بحران در کوتاهمدت را بسیار دشوار میسازد.
2- اصل نیاز به اطلاعات
استفاده از اطلاعات به منظور افزایش ظرفیت و توانمندی مدیران و کارگزاران بحران در
درک پیچیدگی و حساسیتهای موقعیت بحرانی و اتخاذ تصمیمهای نافذ و اثربخش، یک
ضرورت و اصل انکارناپذیر است. هدف اصلی در مدیریت بحران، مهار خسارتها و حفظ و
تأمین منافع و پاسداری از آنها میباشد که تحقق آن مستلزم شناخت نیتهای طرف بحران
و کسب اطلاع از ظرفیتها و توانمندیهای او در جهت به چالش کشیدن منافع طرف دیگر
است که این توانمندی از طریق اصل برخورداری از اطلاعات امکانپذیر است.
3- مهار ابزار در نیل به هدف
به منظور جلوگیری از افزایش تنشهای حاصل از بحران، طرفین درگیر باید از ابزار زور
و فشار تنها در حد ضرورت و به طور محدود استفاده کنند؛ به عبارت دیگر، در بهرهگیری
از قوهی قهریه، محدودیتها و خطوط قرمزی را برای خود قائل شوند زیرا اصرار بیش از
حد در بهکارگیری اهرمهای فشار، طرف مقابل را وادار به مقاومت و واکنش بیشتری
کرده و این روند، شعلههای بحران را برافروختهتر و دامنهی آن را گسترده و غیر
قابل کنترل مینماید.
4- برنامهریزی شرایط اضطراری و توانمندیها
این اصل بر ایجاد قدرت و توانمندی مدیریت بحران در برنامهریزی برای شرایط اضطراری
تأکید دارد. رمز واقعی مدیریت بحران، توانمندسازی مدیران بحران در ایجاد انعطاف ئ
ظرفیت لازم در بخشهای مختلف اداری جهت انتقال آسان، مطمئن و کمهزینه از شرایط
عادی به وضعیت بحرانی است و به این منظور میبایست موانع و مشکلات رایج در نظام
دیوانسالاری برداشته شود تا این آمادگی به حد قابل قبولی ارتقاء پیدا کند. در
حقیقت باید این قابلیت و توانمندی در نظامهای اجرایی و بخشهای مقابله با بحران
بهوجود آید که در کوتاهترین زمان ممکن خود را با شرایط محیط بحران سازگار کرده و
به وظایف و اقدامهای مربوط به مهار بحران بپردازند.
5- اصل ارتباط
این اصل بر اهمیت ارتباط در مدیریت بحران تأکید دارد. سبک و سیاق مدیریت بحران و
رابطهی تولیدکننده- مصرفکننده نقش مهمی در تعیین شیوهی دستیابی به ارتباط ایفا
میکند. بنابر اندیشهی سنتی، دو رهیافت اساسی در قبال مدیریت بحران وجود دارد:
(مک کارتی، 1381: 69)
الف) رهیافت تک مرکز: در این رهیافت قدرت در دست افراد معدودی متمرکز میشود که
تیم «مدیریت بحران» نامیده میشوند. در این رهیافت برای تضمین پاسخی یکپارچه و
منسجم و بهرهگیری مؤثر از منابع، تمرکز قدرت الزامی میشود.
ب) رهیافت چند مرکز: این رهیافت تعامل میان فعالان رقیب و مخالف را در نظامهای
دیوانسالاری دولتی به رسمیت میشناسد و رقابت را وسیلهای برای اعمال نظارت سالم
و تعدیل تمرکز بالقوه قدرت تصمیمگیری ترویج میدهد. این رهیافت، زمینهی افزایش
رقابت برای جامعهی اطلاعاتی را فراهم میآورد و از طرفی در صورت بروز دیدگاههای
متناقض، دستیابی به اجماعنظر را دشوار میسازد.
6- اصل مشروعیت
این اصل بر مشروعیت استفاده از ابزار و روشهای مقابله با بحران تأکید دارد.
براساس این اصل، مقامهای مسئول نسبت به واکنش در مقابل تمامی وضعیتهای بحرانی،
باید برای کسب حمایت و ایجاد درکی مناسب از عملکرد خود و پاسخگویی دربرابر مردم و
جامعه جهانی، بیشترین تلاش خود را به عمل آورند. شرط موفقیت در مواجهه و برخورد با
بحران، کسب حمایتهای مردمی از اقدامهای مدیریت بحران میباشد که در صورت مشروع
بودن ابزار و روشهای برخورد با بحران حاصل میشود. استفاده و زیادهروی در بهرهگیری
از ابزار نامشروع در برخورد با موقعیتهای بحرانی موجب زیر سؤال رفتن عملکرد
مدیران بحران و عدم حمایت مردمی و افزایش مخالفتها در داخل و همچنین از سوی جامعهی
جهانی خواهد شد.
مراحل مدیریت بحران
مراحل مدیریت بحران شامل طیف گستردهای از اقدامهای عادی (گفتگو و چانهزنی) تا
اقدامهای خشن نظامی میشود. صرفنظر از اتخاذ هر یک از راهبردهای یاد شده، تیم
مدیران بحران ناگزیر به بهرهگیری از یک سلسله کنشهای منطقی به منظور سازماندهی
راهبرد مناسب جهت مهار بحران میباشد. این مراحل عبارتند از:
1- شناخت و تعریف مسئله
در این مرحله تدبیر بحران نیازمند یافتن پاسخی مناسب (در پرتو اطلاعات در دسترس)
برای سؤالات پنجگانهی زیر میباشد: (تاجیک، 1379: 90)
الف) تعریف ماهیت و تفسیر حدود مسئله؟
ب) آیا بحران منابع خاصی دارد؟ ریشهی تاریخی بحران چیست؟
پ) علل ایجاد بحران چیست؟
ت) ویژگیها و شاخصههای بحران کدامند؟
ث) عاملین و کارگزاران بحران کدامند؟
پاسخ به سؤالهای بالا گام اساسی و تعیینکننده جهت تعیین راهبردهای تحدید و مهار
بحران میباشد که مدیران بحران میبایست بر اساس اطلاعات موجود، نسبت به شناخت جامع
و تعریفی روشن از بحران اقدام نمایند.
2- درک آسیبپذیری و تهدید
به اعتقاد باری بوزان، در صورتی که فرد به درک معقولی از ماهیت تهدیدها و آسیبپذیریهای
مربوطه دست پیدا کند، میتواند موضوع امنیت ملی را به درستی به عنوان یک مسئلهی
سیاسی بشناسد. تفکیک حوزهی آسیبپذیری (که معطوف به شرایط و حوزهی داخلی است) از
حوزهی تهدیدها (که مرتبط با حوزهی خارجی است) یک ضرورت و تصمیم عقلایی است؛ زیرا
زمینهها و سازوکارهای برخورد با این دو مقوله متفاوت و مبتنی بر رویکردهای خاص
خود میباشد. آسیبپذیری به موقعیت و شرایطی اطلاق میگردد که یک هویت فردی یا
جمعی را مستعد خسارت، تخریب و یا شکست نماید. (تاجیک، 1379: 91)
تهدید به معنای تواناییها، نیتها و اقدامهای بالقوه و بالفعل دشمنان برای
ممانعت از دستیابی موفقیتآمیز خودی به علایق و مقاصد امنیت ملی میباشد. (تاجیک،
1379: 93) بنابراین شناخت و درک جایگاه و ویژگیها و کارکردهای این دو حوزه، نقش
مؤثری در اتخاذ راهبردها و فنون مناسب جهت جلوگیری از ارتباط و اتصال این دو حوزه
و تشدید شرایط بحران و فشار بر مدیران بحران دارد.
3- تحلیل خطرپذیری (ریسک)
طبیعت یک بحران همواره غیرقابل پیشبینی و غیرقابل کنترل کامل میباشد؛ بنابراین
هر اقدامی به منظور تحدید و کنترل بحران تؤام با خطرپذیری خواهد بود. خطرپذیری
واقعیتی انکارناپذیر است وم مدیران بحران میبایست در برآوردهای خود آن را مدنظر
داشته و مجموعه اقدامهای خود را با درصدی از خطرپذیری به مرحلهی عمل درآورند. در
فرآیند یک بحران تقبل خطر حالتی رقابتآمیز دارد از یکسو عناصر بحرانزا برای
تحقق سناریو و اهداف خود و منفعل کردن مدیران بحران، پذیرای میزانی از خطر هستند و
از دیگر سو مدیران بحران برای مهار بحران به انواع خطر تن درمیدهند. بدیهی است
اگر هر دو طرف رفتار بیمنطقی را پیشه سازند، بحران سیر تصاعدی پیدا خواهد کرد
بنابراین در پذیرش خطر هم باید جوانب احتیاط را در نظر گرفت.
4- تدوین گزینههای راهبردی ممکن در مهار بحران
در این مرحله گزینههای راهبردی مؤثر در کنترل بحران تدوین و مورد ارزیابی کلی
قرار میگیرد. مدیران بحران با تحلیل بحران و بررسی ظرفیتها و عوامل قدرت بحران،
راهبردهای ممکن و قابل اجرا به منظور تحدید و مهار بحران را تدوین و در دستور کار
ارزیابی و گزینش راهبردهای برتر قرار میدهند. در تدوین راهبردهای مهار بحران، دوو
جهت کلی مدنظر قرار میگیرد. یکی راهبرد مستقیم است که قدرت در آن عامل اصلی و
ضروری برشمرده میشود و دیگری راهبرد غیرمستقیم است که در آن قدرت در حاشیه قرار
میگیرد و بیشتر روی عملیات روانی و سایر طرحهای مبتنی بر قدرت نرم تأکید میگردد.
5- سنجش و احصاء بازخوردهای مثبت و منفی هر راهبرد
احصاء تقریبی بازخوردهای مثبت و منفی یک گزینهی راهبردی از ضروریترین و حساسترین
مراحل تدبیر بحران میباشد. مدیران بحران میبایست قبل از بهکارگیری هر رهبرد به
دقت نتایج حاصل از اجرای آن را بررسی و تحلیل نمایند. برای این منظور موارد زیر
باید درنظر گرفته شود: (تاجیک، 1379: 102)
الف) چه نوع حرکتی استعداد تبدیل شدن به یک بحران بزرگ را دارد؟
ب) امکان و چگونگی مهار امواج حاصل از حرکتهای محتمل از سوی کانونهای مختلف
مقاومت و بحرانزا.
پ) بحران مورد بحث چه تهدیدها و فرصتهایی را در اختیار نیروهای خودی و غیر خودی
قرار میدهد؟
ت) آسیبپذیریها و تعارضهای درونی و بیرونی جامعه که ممکن است بر تداوم، تشدید و
گسترش بحران تأثیر بگذارند، کدامند و چگونه باید مهار شوند؟
ث) بحران کدامین لایهی اجتماعی را دربرگرفته و کدامین مؤلفه قدرت را به چالش میکشد؟
ج) بیشتر جمعیت خاموش و ناشناخته مردم تا چه حد استعداد و انگیزهی تبدیل شدن به
لایهای از بحران را دارند؟
6- تقلیل گزینههای مختلف به یک گزینه و انتخاب راهبرد برتر
در این مرحله راهبردهایی که از بازخوردهای مثبت بیشتر و بازخوردهای منفی کمتری
برخوردارند، انتخاب میشوند.
7- پاسخ به بحران
پس از انتخاب راهبرد برتر، میبایست به ابعاد بحران پاسخ و واکنش مناسب داده شود.
مدیران و عوامل درگیر در بحران ضمن بهرهگیری از همهی قدرت و ظرفیتهای خود جهت
مهار بحران میبایست تلاش کنند با خویشتنداری و پرهیز از تحریک طرف مقابل بر
اوضاع بحرانی مسلط شده و به طور مدبرانه و با کمترین هزینه و خسارت، وضعیت بحرانی
را به سمت عادی و بازگشت به شرایط اولیه سوق دهند.
نتیجهگیری
بحران وضعیت ناخوشایندی است که همهی نظامهای سیاسی و حکومتی و جوامع به نوعی آن
را تجربه کرده و ناگزیر میبایست با کارکردها و پیامدهای آن دست و پنجه نرم کنند.
امروزه بحران جزء جدانشدنی زندگی همهی نظامها و جوامع به ویژه جوامع در حال
توسعه میباشد و همهی دولتها به ضرورت در مسیر اجرای سیاستها و برنامههای خود،
خواسته یا ناخواسته با بحرانهای مختلفی مواجه میشوند که هر کدام میتواند بخشی
از ظرفیتها، منابع و سرمایههای اجتماعی را از چرخهی فعالیتهای مولد خارج ساخته
و مشکلات و موانعی را در دستیابی به هدفهای توسعه به وجود آورد. هنر و شایستگی
نظامهای سیاسی در مواجهه و کنترل کمهزینهی بحرانهاست؛ بهگونهای که این روند،
مقاومسازی حوزههای اجرایی و عملیاتی مقابله با بحران را افزایش داده و ظرفیت
عمومی و آستانهی تحمل جامعه در مواجهه با بحرانها و مدیریت بر آنها را ارتقاء
بخشد.
مدیریت بحران مستلزم طراحی و کارآمدسازی ساختارهای ستادی و عملیاتی مقابله با بحران،
ارتقای مهارتهای اطلاعاتی و عملیاتی مقابله با بحران، استفاده از ابزار و تکنیکهای
نوین و اثربخش پیشگیری و مقابله با بحران و مهمتر از همه بهرهگیری از ظرفیتهای
مردمی و سرمایههای اجتماعی در مواجهه و کنترل بحران میباشد. برای دستیابی به این
قابلیت و توانمندیها میبایست:
1- سازمان مدیریت بحرانهای طبیعی و مدیریت بحرانهای امنیتی و سیاسی تشکیل و
مأموریت و وظایف این سازمانها تدوین و رسمیت نهادی پیدا کنند.
2- مدیران مورد نیاز سطوح عالی و عملیاتی سازمان مدیریت بحران گزینش و تحت تربیت و
آموزشهای ویژه و مداوم قرار گرفته و تمرینهای متنوع مقابله با بحران براساس
سناریوهای واقعی به مرحله اجرا درآید تا مهارت و قدرت عمل آنان در پیشگیری و مهار
بحران ارتقاءیابد.
3- سامانهی اطلاعات راهبردی و تاکتیکی مدیریت بحران راهاندازی، تجهیز و شبکهسازی
شود و راهبردهای امنیت شبکهی اطلاعاتی (سخت و نرمافزاری) تدوین و ابزار فنی
امنیتساز شبکه تهیه و به کار گرفته شوند.
4- ابزار و تجهیزات نوین و کارآمد پیشگیری و مقابله با بحران تهیه و در اختیار
مدیران، تیمهای عملیاتی و بخشهای مختلف مقابله با بحران قرار گیرد. آموزش و
مهارت ترکیب و بهکارگیری این تجهیزات در صحنهی عمل و پشتیبانی از اقدامها و
تکنیکهای مهار بحران، به توسعهی ظرفیتهای عملیاتی مقابله با بحران کمک مؤثری
خواهد کرد.
5- امکانات و تجهیزات شبیهسازی صحنهی بحران بهمنظور تمرین و بالابردن آمادگی و
قدرت عمل مدیران و عناصر عملیاتی مقابله با بحران تهیه و در اختیار حوزههای مختلف
مدیریت بحران قرار گیرد.
6- برنامهریزی عملیاتی به منظور بالابردن قابلیت و ظرفیت چرخش و انتقال بخشهای
اداری و اجرایی از وضعیت و فضای کار عادی به شرایط و موقعیت بحرانی.
7- تدین راهبردهای بهرهگیری از ظرفیتها و کارکردهای رسانهای در مسیر تحقق اهداف
مدیریت بحران.
8- برنامهریزی راهبردی استفاده از ظرفیتهای مردمی جهت پیشگیری و مقابله با
بحران.
درآمدی بر مدیریت بحران و نقش بسیج در آن
در گستره تغییر و تحولات جدید حادث در جهان امروز؛ یکی از پر اهمیتترین دانشواژههای شناخته شده، مفهوم "بحران" است. اندیشمندان سیاسی در هنگام یادآوری از مهمترین مفاهیم مورد نظر در ادبیات سیاسی در حوزه ادبیات کلاسیک سیاست، از دو دانشواژة " جنگ " و " انقلاب " به عنوان مهمترین مفاهیم یاد میکنند؛ اما، امروزه باید اذعان داشت که "بحران Crisis " توانسته است تخت نشین ادبیات سیاسی باشد.
تاج اهمیت بر سر نهد؛ و به واسطه "هویت قطبی گونة" خود
"نشانه"های متفاوت و تبعات گوناگونی را از خود بروز دهد.
جامعهشناسی سیاسی در مقام معرفت ناظر بر کشف، تبیین و تدوین محیط اجتماعی سیاست؛
و در ذیل آن مباحث مربوط به دگرگونیهای اجتماعی و بحرانهای داخلی در کشورها از
سابقة چندانی برخوردار نیست. از همین روی، حوزه به نسبت فراخ و پراهمیتی از موضوعات
مربوط به ثبات و بی ثباتی سیاسی، بحران و بینظمی وانگارههای پژوهشی مختلف وجود
دارد که در عمل بکرو دستنخورده باقی مانده است؛ مقالة حاضر با عنایت به این
کمبود تلاش دارد که با ورود به بحث "بحرانهای داخلی در ایران" گامی هر
چند کوچک در این راه برداشته و مدخلی را بر این دشت وسیع بازگشاید.
بحرانها سر بر بالین " فرصت " میگذارند و در بستر " تهدید "
نمودار می شوند. از همین رو، به طور هم زمان در خود فرصتها و خطرات را یک جا
جمع میآورند. با عنایت به این ویژگی است که مقالة حاضر تلاش خواهد داشت که با هویتشناسی
مفهوم بحران، ارتباط آن با مفاهیم همجوار آن چون "امنیت"؛ کالبدشناسی
بحران و گونه شناسی بحران، بحرانهای داخلی در ایران را مورد عنایت قرار داده و در
گستره منطقی حوصلة بحث حاضر، نقش " بسیج" در مدیریت این بحرانها را
روشن کند.
1ـ هویت شناسی بحران :
مفهوم " بحران " منشوری است چند وجهی که به دنبال تعریف علمی می گردد.
برای دقت نظر در این مفهوم ضرورت دارد که " اتمسفر گفتمانی مفهوم بحران"
و " بستر گفتمانی" این مفهوم را به عنوان مدخل ضروری ورود به بحث مد
نظر قرار دهیم.
1/1 ـ اتمسفر گفتمانی مفهوم بحران :
اگر به بحران، به مثابه یک متن یا text بنگریم. این متن بر "
بومی" نقش میپذیرد که از فضایی خاص و رنگی ویژه برخوردار است. در این نگاه،
بوم نقش پذیر بحران را اتمسفر یا " فضای گفتمانی بحران" مینامیم.
نخستین بازتاب بوم نقش پذیر بحران ، نوعی " اضطراب و نگرانی ناشی از برهم
خوردن وضع مألوف" است. ممکن است، این وضع مألوف؛ ناظر بر ثبات یا دگرگونی
معطوف به وضعیت مطلوبتر باشد؛ اما آنچه که در این دیدگاه اهمیت پیدا میکند وجود
نگرانی و اضطراب در برهم خوردن " وضع مألوف" است. در این حالت تصمیمسازان
و تصمیمگیران به نوعی ذهنیت یا احساس برهم خوردن وضع طبیعی مورد قبول خود را
تجربه میکنند.
بنابراین، اولین شاخصه " فضای گفتمانی بحران" ذهنی بودن آن است. در
همین فضای ذهنی " بحران " اولین یا زیرینترین لایههای هویتی بحران شکل
میپذیرد. " ذهنیت عدم تعادل"، در این لایههای هویتی، از قابلیت
انقباض و انبساط بالایی برخوردار است. به بیان سادهتر در هنگامة بحران به جهت
شاخصههای ناظر بر گونهگونگی بحران؛ این احساس قبض و بسط پیدا میکند؛ و این
خاصیت قبض و بسط در گسترة وضعیتهای متفاوت حاکم بر جوامع گوناگون و در مقاطع مختلف
تاریخی آنها، مضاعف میگردد. اتمسفرگفتمانی بحران، شکست عادت مألوف، برهم
خوردن نظم موجود، اضطراب، نگرانی، تنش و … را بر میتاباند:
جهان امروز به واسطة سرعت بی حد و شگفتانگیز تحولات گوناگون متوجه حوزههای مختلف
زندگی بشری در اتمسفر گفتمانی بحران هویت میپذیرد. هر لحظه اسب سرکش و لجام
گسیخته تحولات متعدد، وضع مألوف را تغییر میدهند؛ و اضطراب و نگرانی بشر را
افزایش میبخشند. در چنین فضایی، بحرانها پایان پذیر نیستند؛ تا آنجا که
پذیرش نهادی شده این وضعیت در نزد مدیران بحران؛ اولین بنیان " مدیریت بحران"
است.
در معرفت شناسی دنیای امروز، این تلاش که دنیا را بدون بحران بتوان تحمل کرد یا
حداقل قبول کرد، مردود شناخته شده است. یکی از جنجالیترین نظریههای موجود در
آغاز هزارهی سوم میلادی، نظریهایی است که در دهه اخیر از آن با نام "نظریه
آشوب" یاد شده است.
" آشوب"، با آشکار کردن ارتباط میان سادگی و پیچیدگی و همچنین ارتباط
میان منظم بودن و تصادفی بودن، میان تجربة هر روز ما و قوانین طبیعت پیوند برقرار
میکند. " آشوب"، جهانی را مینمایاند که در عین تعین پذیر "deterministic " بودن و پیروی از قوانین اساسی فیزیک، ممکن است بینظم،
پیچیده و غیر قابل پیشبینی هم باشد.
فضای گفتمانی بحران، به واقع ناظر بر وضعیتی است که در آن، این وضعیت "
طبیعی" تلقی نمیشود. به واسطه عدم ادراک این وضع، ذهن چنین عینیتی را بر
نمیتابد و به جای کنترل آن، مقهور میشود. نقطه اصلی " بحران" را
باید در همین "مقهور" و " منفعل" شدن بازیافت؛ در حالی که
اگر این معنا، حاصل نشود، " وضع حاصل" بستر مناسبی خواهد بود که در
آن عناصر "بحرانزدا " خواهند توانست از آن به عنوان یک " فرصت
" سود جویند و"تهدید واقع " را به " فرصت حاصل" تبدیل
کنند.
بر اساس چنین نگرشی بعد دیگری از ابعاد اتمسفر گفتمانی بحران، رخ نشان میدهد.
این وجه ناظر بر ترکیب " تهدید و فرصت " در بوم نقش پذیر بحران است. در
این دیدگاه بحران حالتی ذهنی روانی را باز میتاباند که در آن اضطراب و نگرانی
ناشی از تنوع وجوه متفاوت " تهدید" و " فرصت" وجود دارد.
2/1 ـ بستر گفتمانی بحران :
فضای گفتمانی بحران از هویتی دو چهره برخوردار بود؛ یک چهره اضطراب، نگرانی و
دیگری چهرة " تهدید و فرصت". در این معنا بحران از شکل هویتی
"تهدید و فرصت" در محتوای شکلی " اضطراب و نگرانی" بهرهمند
است.
این فضای گفتمانی در بستری متجلی میشود که ناظر بر " تغییر و دگرگونی"
است؛ این بستر را " بستر گفتمانی بحران" مینامیم. اساساً "بحران"
در بستر دگرگونی" است که یکی از وجوه آن در شکل " توسعه و رشد"،
یعنی دگرگونی برنامهریزی شده برای حصول به اهداف تعریف شده است؛ و وجه دیگر آن
در شکل " بحران" بروز پیدا میکند.
گی روشه معتقد است: جامعه تاریخ است. خود را دگرگون میکند و پیوسته در حال
دگرگون ساختن خود، اعضایش، محیطش و سایر جوامعی است که با آنها در ارتباط است.
جامعه بدن وقفه نیروهای برون یا درونی که ماهیت، جهت و سرنوشت آن را تغییر میدهد،
ایجاد کرده و پذیرای آنها شده و یا آنها را تحمل میکند. تمام جوامع، چه به صورت
ناگهانی و چه به گونه ای ناآرام یا نامحسوس، هر روز تغییراتی را که کم و بیش با
گذشتهاش هماهنگی داشته و طرح و مسیر کم و بیش مشخصی را تعقیب میکنند، به خود میبیند
و بنا براین جامعه تنها کنش اجتماعی گروهی از اشخاص نبوده و در حد شکلی از سازمان
اجتماعی نیز نمیتوان آن را کوچک نمود. جامعه را از سوی دیگر نیز میتوان حرکت
یا تغییر یک اجتماع از ورای زمان محسوس کرد.
از این رو، در ارائه تعریف رسا از بحران، شفاف سازی "بستر گفتمانی بحران"
یعنی "تغییر اجتماعی" ضرورت پیدا می کند؛ و لازمه این شفاف سازی
بررسی مفاهیم " تحول" و " تغییر" اجتماعی است. مرز میان
تحول و تغییر اجتماعی بسیار کدر است. در ترسیم نقش رنگها، هنگام ورود از رنگی به
رنگ دیگر، به گونهای رنگآمیزی صورت میپذیرد که محل اتصال از رنگی به رنگ دیگر،
تغییر آنچنان آرام صورت میپذیرد که بیننده هیچ گونه تلاطم یا آشوب ذهنی در نگاه
به رنگ احساس نمیکند و حتی گاهی تغییر رنگ در این آرامش ذهنی حاصل از آرامی
دگرگونی رنگها گم میشود.
تحول نیز از همین جنس است. تحول یا "Evoluation " ناظر بر دگرگونی اساسی ولی اندک اندک در چیزی است که به
سبب اندک بودن، چندان محسوس نباشد. دگرگونی به نسبت عمیق ولی آرام، با تغییراتی
ژرف اما با نمود ظاهری اندک و حرکت بطئی؛ تحول نام میگیرد. از این رو تحول
گرایی Evolutionism در عبارت زیر تعریف شده است:
1ـ روش فکری که در همه امور به سیر تکاملی اعتقاد دارد.
2ـ آیینی که معتقد است توسعه تاریخی جوامع بر اساس یک قانون عام صورت میگیرد، به
نحوی که میتوان مراحل تحولی جوامع را از کهنترین آنها تا جوامع جدید، طبقهبندی
کرد.
3ـ اعتقاد به حرکت تدریجی جوامع در یک جهت خاص.
تحول اجتماعی همان "Metabolia
" متابولیای افلاطونی است؛ و به طور معمول در برگیرندة مجموعهای از
تغییراتی است که در طول یک دوره طولانی، طی یک و یا شاید چند نسل در یک جامعه رخ
میدهد. بنابراین تحول اجتماعی بر اساس این تعریف؛ مجموعه فرایندهایی است که در
طی یک مدت زمان کوتاه نمیتوان آن را ملاحظه کرد. تحول اجتماعی را میتوانیم به
مثابه منظرة واحدی بدانیم متشکل از تودهای از جزییات که پازل گونه به هم متصل و
از ارتفاع زیاد زمانی قابل رویت هستند. رودررویی با تحول اجتماعی و فقدان درک
مناسب از آن در فرایندهای طولانی، مؤجد دگرگونی فاجعه آمیز Catastrophic
change می شود. دگرگونیهای فاجعه
آمیز تغییراتی است که به صورت سریع و ناگهانی رخ می دهد و سپس موجب عدم ثبات، بی
قانونی و بیسازمانی و برهم خوردن توازن در جامعه میشود.
در ادبیات سیاسی مفاهیم دگرگونی اجتماعی و " تغییر اجتماعی" بدین گونه
تغییر اجتماعی Social change
بر عکس تحول اجتماعی Social Evolution
عبارت است از پدیده های قابل رویت و قابل بررسی درمدت زمانی کوتاه به صورتی که هر
شخص معمولی نیز در طول زندگی خود یا در طول دوره کوتاهی از زندگیش می تواند یک
تغییررا شخصاً تعقیب کند، نتیجه قطعیاش را ببیند و یا نتیجه موقتی آنرا دریابد.
تغییر اجتماعی، از این دیدگاه، فرآیند پیچیدهای است که تأثیر و تأثر عوامل
گوناگون مانند:
-اختراع
-تراوشهای ناشی از فرهنگها
-اشاعه ویژگیهای فرهنگی از جوامع دیگر
-افزایش یا کاهش جمعیت
-تکنولوژی
-شخصیتهای بزرگ
-جنبشهای اجتماعی
-آموزش و پرورش
و بی سازمانی اجتماعی
ـ را که در هر یک از موارد معین دگرگونی اجتماعی نقش دارند ـ ، شامل میشود .
مواردی همچون :
-عادت
-ترس از گسسته شدن رشته تداوم
-سنت گرایی
-صاحبان منابع و مقاومت ایدئولوژیک
نیز از عوامل ایستادگی در برابر تغییرات اجتماعی است . علاوه بر این ، تغییر
اجتماعی در محدودة یک محیط جغرافیایی و اجتماعی معین صورت میپذیرد و در این مورد
تفاوتش با تحول اجتماعی در این است که آنرا میتوان در چارچوب یک محدوده جغرافیایی
ویا کادر اجتماعی ـ فرهنگی به مراتب محدودتری مورد مطالعه قرار داد.
گفتمان بحران :
اضطراب و نگرانی تغییر اجتماعی
فضای گفتمانی تهدید بستر گفتمانی بحران
بحرانی
فرصت تحول اجتماعی
بحران به مثابه امری طبیعی
بدین گونه، با عطف توجه به فضا و بستر گفتمانی بحران و بذل توجه به سرعت تغییر و
تحولات کنونی حادث در لایههای مختلف زندگی جمعی، باید به بحران به مثابه یک امر
طبیعی نگریست؛ و " مدیریت بحران" را ضرورت اجتناب ناپذیر جوامع امروزی
تلقی کرد.
آنچه در اینجا از اهمیت زیادی برخوردار میشود؛ نوع نگاهی است که نسبت به گفتمان
بحران در " گفتمان بحران" وجود دارد. در بررسی اندیشههای جامعهشناسانه
دو نوع نگاه به دگرگونی در مرحله نخست قابل تفکیک است:
1ـنگاه منفی ذهنیتهای بازدارنده دگرگونی بازدارندگی کندسازی
2ـ نگاه مثبت ذهنیتهای سهولت بخش دگرگون تسهیل کنندگی سریع سازی
تی . اس . الیوت معتقد است: جهان هنوز هم ممکن است با " نالة خفیفی"
به پایان برسد و نه با یک انفجار؛ نگاه منفی و ذهنیت بازدارنده در برابر دگرگونی
مبین این نکته است که تا فرا رسیدن این پایان، دنیا بی وقفه به درون آیندهای
تیره فرو میرود، دنیایی متشنج از ستیزهها که از درد بیعدالتیها به خود میپیچد
و در جستجوی نومیدانه برای دست یافتن به زندگی پرمعنای انسانی است.
نه تنها، بخش قابل توجهی از کارگزاران نظم و امنیت جامعه، بلکه بخش قابل توجهی
از اندیشههای محافظه کارانه در جامعه شناسی دگرگونی، حتی تحول اجتماعی را نوعی
انحراف از هنجار به شمار میآورند. در این معنا، حالت بهنجار امور در جامعه،
حالت ثبات است و فرض میشود که نهادها، ارزشها، یا الگوهای فرهنگی با گذشت زمان
پایدار میمانند. این نگرش، بازتابش محافظه کاری ناب است؛ دیدگاهی که به قول
" آلفرد نورث وایتهد" جلوی جوهرة هستی میایستد.
با این وصف، نکته اساسی این است که نگاه منفی به دگرگونی، خود عامل اصلی شدت
دگرگونی و به تبع آن تبدیل آن به بحران است. گفتمان بحران ناظر بر این معنا است
که در بسیاری از جوامع بحرانزی، دگرگونی امری غیر طبیعی قلمداد می شود. آسیبزا
پنداشته میشود؛ و همین رو در رویی غیر منطقی با تغییرات اجتماعی و تحولات طبیعی
منشا و آبشخور بسیاری از بحرانهای حاصل در این جوامع است.
تاکید بر این دیدگاه زمانی مفید خواهد بود که دگرگونی را امری طبیعی بدانیم، آن
را ـ حداقل به طور مطلق ـ آسیبزا نپنداریم. تنوع الگوهای درونی و امکانات موجود
در برابر هر جامعه را بپذیریم و بدانیم که تاکید بر هر یک از دو عامل دگرگونی یا
ثبات عواقب عملی و نظری مهمی را در برخواهد داشت.
تعریف بحران :
ارائه تعریف مشخص و قابل اجماع از " بحران " غیر ممکن است. از اوایل قرن
بیست میلادی از منظرههای گوناگون تحقیقاتی، مطالعات بسیاری در ارتباط با بحران
انجام پذیرفته است؛ اما چنین تلاشهایی نه تنها موجب پیشنهاد تعریفی شفاف از این
مفهوم نشده، بلکه دلالتهای آن را بس پیچیدهتر کرده است.(1)
جاناتان روبرتز، Jonathan Roberts
معتقد است: "براستی، تعریف بحران امر سادهای نیست. زیرا این مفهوم از یک
خلا معنایی، تکنیکی، عملیاتی و مورد اجماع به سبب ماهیت همه جا حاضری Ubiquitous ـ بهرهوری فراگیرـ آن رنج میبرد. "پیل ویلیامز"
نیز تاکید دارد که: "به ندرت از واژة دیگری، همچون واژة بحران، درخواست
شده است که معانی بسیاری را حمل و اهداف بسیاری را پوشش دهد." (2)
از همین روست که اندیشمندانی چون " کاپرمن" Kapperman ، " ویل کاکس" Will Cox و" اسمیت" Smith
معتقدند: آنچه که نزد یک فرد و یا گروه، بحران تعریف می شود، ممکن است در نزد
دیگری بحران تعریف نشود. اگرچه، به طور کلی بحرانها به لحاظ اضطرار و دل مشغولی
نسبت به اینکه مشکل در فقدان اقدام وخیمتر نشود، از شرایط عادی متمایز میشوند.
بنابراین مشکل اساسی در این واقعیت نهفته است که موقعیت و سطح هر ناظر و تحلیل
کنندهای، تأثیری ژرف بر درک و تعریف بحران دارد.
این بدان معنا نیست که ما به دنبال تعریفی با هویت مشخص از بحران برنیاییم؛ بلکه
براین نکته باید عنایت کنیم که نمیتوان در عرصه "بحران شناسی" و
"مدیریت بحران" به سان دیگر مسایل و مباحث حوزة سیاسی ـ امنیتی، به
فرا- روایت، فرا ـ گفتمان و فرا تئوری اندیشید. بیتردید، امور واقعی Fact که پیرامون یک بحران تجمع کردهاند، مانند هر دادة تجربی دیگری،
اساساً ملفوف و پیچیده در نظریهها Theory Laid
هستند. لکن میبایست در این راستا از محصور و محدود شدن در نظریههای تک محور،
یا تک نظریهای اندیشیدن در اطراف بحران، دوری گزینیم.
برخی از دانش پژوهان بحران را به همان معانی فشار، اضطراب، فاجعه، بلا، خشونت
یا خشونت احتمالی به کار بردهاند. برخی دیگر با استفاده از ادبیات پزشکی، این
عبارت را به "سکته" یا " انفاکتوس" تشبیه کردهاند و آن
را به عنوان "یک نقطه عطف" میان یک تحول مساعد و نا مساعد در وضعیت یک
ارگانیسم خواندهاند. بازتاب چنین نگرشهایی را در تعاریف ارائه شده در"فرهنگ
علوم سیاسی" باز مییابیم. در ذیل مفهوم C risis میخوانیم:
1ـ وضعیت ناپایدار و متزلزلی که در چارچوب آن، تغییر قطعی بهتریا بدتردر شرف
وقوع است.
2ـ هر نوع بی ثباتی که به تغییراتی اساسی منجر میشود.
3ـ شرایط ، اوضاع یا دوران خطرناک و فاقد اطمینان.
4ـ هر گاه پدیدهای به طور منظم جریان نیابد، حالتی از نابسامانی ایجاد شود، یا
نظمی مختل شود و یا حالتی غیر طبیعی پدید آید، بحران مطرح میشود.
5ـ بوجود آمدن شرایط غیر معمول یا غیر متعارف در جریان یک سیستم یا نظام. لحظة
حساس در بحران، لحظهای است که بحران به اوج خود میرسد و سرنوشت ساز است.
در ادبیات فلسفی، این اعتقاد وجود دارد که هر چه مفهوم فقیرتر باشد، مصادیق آن
بیشتر است؛ از همین رو، به دلیل فراگیری مفهوم "بحران" بر مصادیق
گوناگون و متنوع، باید آن را مفهومی فقیر دانست. دال بحران، به مدلول خاص و
ثابتی رجوع نمیدهد؛ به بیان دیگر هیچ رابطة ذاتی، ماهوی و پایداری بین دال و
مدلول بحران وجود ندارد، بلکه هر نوع ارتباطی میان این دو ارتباطی قرار دادی است.
از همین روست که مفهوم بحران، اصطلاحی "عامیانه" است که به دنبال
تعریفی "عالمانه" میگردد؛ و مصداق یا مصداقهای خود را در بستر
گفتمانهای گوناگون باز میجوید. این سیال بودن و گوناگونی مصادیق آن زمانی شدید
میشود که فراموش نکنیم، مجموعههای گفتمانی، خود نیز به طور مستمر مشمول و
موضوع عدم ثبات و ضرورت شکلی و ماهوی هستند.
با این تفصیل "بحران" از نظر جنس " مفهومی فقیر" است؛ ولی
باید توجه داشت که از نظر " نوع" یا فصل " مفهومی است ذهنی و
اجمالی، از این جهت اجمالی است که از مجموع صفاتی بهره مند است که در ذهن فرد
معین یا بیشتر افراد جامعه وجود دارد ولفظ معینی دال بر آنهاست؛ و از این رو
" اجمالی" است که این دانشواژه به مجموع صفات مشترک بین وقایع و
رویدادهای مختلف اشاره دارد و آن صفات خطرناک است.
مفهوم بحران از جهتی دیگر تناقض است، چرا که از یک سو، از صفتی مشترک بهرهمند
است و از سوی دیگر به واسطه فقیر بودن یعنی فراوانی مدلولها و مصداقها "برجسته"
نیز هست، و تنها به مجموع صفات مشترک بین افراد یک صنف اطلاق نمیشود، بلکه به
صفات مخصوص قسم معینی از این صنف نیز، به نحو متناوب اطلاق میشود. مانند اینکه
میگوییم: بحران اقتصادی، بحران سیاسی، بحران اجتماعی، بحران داخلی، بحران
منطقهای و … پس میتوانیم بگوییم بحران مفهومی فقیر، ذهنی، اجمالی و برجسته است که
از عناصرElements
و گشتاورهای Moments خاصی بهرهمند است؛ و در
گفتمانهای متعدد که خود حاصل مفصلبندی articulate هویتهای زبانی متمایز و سیال هستند، پرتابشگر معانی و دقایق خاصی
است.
از این رو باید " کانون" و "دقایق" و عناصر مفصل بندی شده
این مفهوم "فقیر" ، "ذهنی" "اجمالی" ، برجسته
را در سایة واسازی یا شالوده شکنی deconstruction
این مفهوم و بازسازی Roconstruction
مجدد آن در گفتمانهای رایج و گفتمان برتربازیافت.
تاکنون تعاریف متعددی برای عبارت مدیریت ارائه شده است. برخی از مهمترین تعاریفی که در این زمینه ارایه شده است به قرار زیر است:
مدیریت از دید کارکردی شامل وظایفی همچون برنامه ریزی، تصمیم گیری، سازماندهی، نوآوری، هماهنگی، ارتباطات، رهبری، انگیزش و کنترل می گردد. این نوع تعاریف از مدیریت اگر چه با کمی و کاستی یا فزونی هایی در واژه های بیان کننده ی وظایف روبرو است، اما به نظر روان تر از تعاریفی است که می کوشند مدیریت را محصور به یک ویژگی خاص نمایند و یا ارزش فلسفی خاصی به مفهوم بیفزایند. با اینحال تعاریف متعدد از مدیریت با توجه به کارکرد های آن از سوی محققانی چون فایول و یا گیولیک دارای تفاوت هایی است که به سادگی نمی توان از آنها گذر کرد. آنچه واضح است علم مدیریت هنوز نتوانسته است تعریف خود را مدیریت کند.[۲]
تعریف ذیل، مفاهیم کلیدی مدیریت را در بر دارد:
تمامی مسائل مدیریتی مطرح از ابتدای تاریخ بشر تا سال ۱۹۱۰ در این قسمت طبقهبندی میشود. مسائلی نظیر سیستمهای اداری و مدیریتی سومریها، مصریها، ایرانیان باستان و مواردی نظیر ساخت اهرام ثلاثه مصر و ساخت دیوار چین در این حوزه طبقهبندی میشود.
شخصیتهای زیر از تأثیرگذارترین افراد دورهٔ قبل از کلاسیک [درستی] هستند:
این تئوریها از سال ۱۹۱۰ شروع شدند و به ۳ دستهٔ کلی تقسیم میشوند:
محوریت بحث نظریههای مدیریت کلاسیک دستیابی به حداکثر کارایی در سازمان میباشد. کلاسیکها به سازمان رسمی توجه داشتند و وجود سازمان غیر رسمی را مضر میدانستند. دیدگاههای کلاسیک شامل یک نگرش صرفاً مکانیکی به سازمان و افراد بوده است. کلاسیکها انسان را همردیف با سایر عناصر تولید میدانستند و برای آن هویت مستقل قائل نبودند.
در سال ۱۹۲۰، در حالی که غرب رکود اقتصادی را تجربه میکرد، برخی از دانشمندان علوم اجتماعی به رهبری التون مایو مطالعاتی را دربارهٔ چگونگی واکنش کارکنان به میزان تولید در صورت تغییر شرایط کاری، طراحی شغل و محرکهای مدیری آغاز کردند. بخش اعظم این مطالعات در یکی از واحدهای شرکت وسترن الکتریک در شهر هاثورن صورت گرفت که بعدها به مطالعات هاثورن مشهور شد[۴]. نئوکلاسیکها بر جنبههای انسانی مدیریت تأکید میکردند. طرفداران این روش معتقد بودند که مدیریت باید توجه خود را بر افراد متمرکز کند؛ به بیان دیگر متغیرهای اجتماعی را مؤثرتر از متغیرهای فیزیکی میدانستند[۴]. عمده فعالیتهایی که در این دوره انجام شد به دو دستهٔ زیر تقسیم میشود:
نگرش سیستمی، که تقریباً از دههٔ ۱۹۶۰ در مدیریت مرسوم شد. طرفداران این نظریه معتقدند نگرش سیستمی بهترین طریق برای وحدت بخشیدن به مفاهیم و نظریههای مدیریت و دستیابی به نظریهای جامع است[۶].
در مطالعات مدیریت امروز بسیاری از نظریهها از ترکیب تئوریهای کلاسیکها و نئوکلاسیکها شکل گرفته است. پیروان جدید جنبش مدیریت علمی بر تصمیمگیریهای علمی، به کارگیری رایانه و ابزارهای تصمیمگیری تأکید دارند. گروه نظریهپردازان امروزی روابط انسانی، از بهبود و بازسازی سازمان صحبت میکنند و جای اصولگرایان را کسانی گرفتهاند که معتقدند قبل از آنکه بتوان به اصولی پایبند شد لازم است مدیران زیادی را به طور عملی مورد مطالعه قرار داد[۷]. نظریات این دوره را میتوان به دستههای زیر تقسیم کرد:
پیتر دراکر، وظیفه مدیران را بازاریابی و نوآوری میداند.[۹] در عین حال، متون جدیدتر عمده وظایف مدیران را برنامهریزی، سازماندهی، رهبری، استخدام و کنترل میدانند.[۱۰] برخی از منابع، استخدام را از فهرست فوق حذف کردهاند[۱۱] و برخی نیز هماهنگی را جایگزین آن نمودهاند.
نوشتار اصلی: برنامهریزی
برنامهریزی یا طرحریزی یعنی اندیشیدن از پیش. متخصصین از زوایای متعدد برای برنامهریزی تعاریف متعددی ارائه کردهاند که برخی از آنها از این قرار است:
نوشتار اصلی: سازماندهی
سازماندهی فرآیندی است که طی آن تقسیم کار میان افراد و گروههای کاری و هماهنگی میان آنان، به منظور کسب اهداف صورت میگیرد.[۱۲]
نوشتار اصلی: رهبری سازمان
رهبری یا هدایت یعنی تلاش مدیر برای ایجاد انگیزه و رغبت در زیردستان جهت دست یافتن به اهداف سازمان.[۱۳]
کنترل، تلاش منظمی است در جهت رسیدن به اهداف استاندارد، طراحی سیستم بازخورد اطلاعات، مقایسهٔ اجزای واقعی با استانداردهای از پیش تعیین شده و سرانجام تعیین انحرافات احتمالی و سنجش ارزش آنها بر روند اجرایی که در بر گیرندهٔ حداکثر کارایی است.[۱۴]
مدیریت در سازمانهای بزرگ معمولاً از سه سطح برخوردار است[۱۵]: